-
[ بدون عنوان ]
1390/04/15 09:14
غروب خاموش و دلگیری تمام شهر را فرا گرفته بود.انگار از تمام دلگرفتگی خود استفاده کرده ، خورشید را می گویم.در گرداگرد این شهر در ضلع شرقی و دور افتاده شهر مردی سالخورده روی تختی نمین دراز کشیده.دخترش (شادی) کنار تخت بی چاره و اختیار نشسته .راهی ندارد پدر رو به مرگ است . پولی برای بستری شدن در بیمارستان نیست ، پدر هم...
-
[ بدون عنوان ]
1390/03/18 13:27
کسی از دور صدا زد مرا؟؟؟؟ از دوردستهای چشمانم صدایی شنیدم ، به آمدن می خواندم . پا کندم از تمام بندهای بند بند خودم . خودم را به صدا رساندم به آوایی که از دور می خواند مرا . بخدا آمدن ، نه از روی اکراه ، نه از اجبار که از روی ......... . و نیز دعوت رفتنم نه از روی نیاز بود .
-
رمزش چهار رقم آخر شماره توست . چون این نوشته برای توست
1390/03/11 12:15
-
سراسر مرگ
1389/11/16 08:39
از فرط نخوردن سیرم ، آنقدر روحم چاق و فربه شده که به احتزار افتاده . اما کالبدم نحیف و زار... پوست و استخوانی بیشتر ندارم نه شوق خوردن و چیزی برای خوردن گرداگردم مملو از هیچی ست نفس تاول زده گویی تمام خونم جلوی چشمانم تجمع کرده... شاید جای قلبم ، چشمهایم خون و روح را پمپاژ میکند. شاید اصلاً قلبی نیست عطش رفتن دارم ،...
-
منو ، فندک و هشت هزار تومان پول
1389/08/14 11:51
باید می رفتم خسته شده بودم همش یه زندگی تکراری تکرار تکرار تکرار.. زدم بیرون منو شش هزار تومان پولو یه پاکت سیگار یه فندک نیمه پر برای دیدن یه دنیا
-
پاره کردن تفکرات مقدس هم نوع
1389/06/26 22:34
یادمه اون زمونا که هنوز عقلم ضایع نشده بودم و مدرسه می رفتم ، دوم راهنمایی بودم یه درس داشتیم به اسم حرفه و فن بد نبود و یه معلم حرفه و فن داشتیم فوق العاده بد بود ، ریشو زشت بد اخلاق بی کله به قول امروزیا بنیاد گرا خود رای خلاصه یه شخصیت بدی داشت ، عذاب بودم از دستش یک شنبه ها که روزای ورزش و هنر بود بزرگترین زد حال...
-
عادت آدم خواری
1389/06/26 00:04
طرفای ظهر بود . تو خیابون پرسه میزدم یه پیرمردی دیدم جوجه می فروخت از این جوجه رنگیا. دونه ای ۵۰۰ تومان . دوستشون داشتم کاش می شد یکی داشته باشم ، ولی پولی در کار نبود نمیدونم ولی حس می کردم منم یکی از اونام یا اونام یه دیوونه مثل من مثل هم قدرت تفکر نداشتیم و مثل هم فقط جسم بودیم تو این فکرا بودم که یهو آسمون رو دیدم...
-
یه بعد از ظهر با پلگ صورتی
1389/06/10 14:28
سلام یه سوالی واسم پیش اومده این... نه بذار از اول بگم ، از صبح واستون بگم صبح که از خواب پا شدم چشمامو مالیدم یه نگا کردم به همه جا ، گفتم چطوره امروز بد خُلق بشم بد نیستا!! اومدم صبحانه بخورم این چیه؟ من اینو نمیخام اصلاً واسه چی این اینقدر بد طعمه اصلاً چرا رنگش اینجوریه اصلاً چرا ؟؟؟ چرا دم خر درازه؟ چرا در گنجه...
-
مستی یک دیوانه
1389/06/08 01:39
خوابم نمی برد ، نمیدونم چرا ، نه نای حرف زدن بود نه نای شنیدن می شنیدما اما شنیده هامو نمیدیدم حس نمیکردم چارش 2 تا دیازپام بود 1 . 2. .3 خور ، پف ، خور ، پف تو خواب دیدم مثل ورزشکارا دارم دور خودم میچرخم چرخیدم ، چرخیدم .... اونقدر چرخیدم تا رسیدم به خدا سلام : سلام خدا جونم این شبا همه بیدار میمونم تا با تو حرف...
-
نژاد پرست
1389/06/07 16:31
۵ دی 82 رفته بودم تو 16 سال و تازه اولین امتحانم (اول دبیرستان بودم امتحان شیمی داشتم اون روز ) ساعت 8 صبح بود . ساعت 5 ، آره 5 از خواب بیدار شدم خدا لعنت کنه این مندلیوف رو با این جدولش . میخواستم یکم دیگه درس بخونم . نمازو خوندم خیلی راحت و با آرامش نشستم به خوندن . تازه فهمیدمش این جدولو : خره این که خیلی راحته...